تونیستی...
با رفتنت یادم رفته چی بگم یا چی بنویسم...
راستش یه جورایی حس تنهایی داره از پا میندازم...
یه روزایی فکر میکردم کافیه در کنار تو باشم...
اما حالا دلم میخواد در تو ذوب بشم...حل بشم...نیست بشم...
تا هستی بیام تا هست بشم...
این نوشته ها گلایه نیست...
فقط از سر دلتنگی نوشتم...
خیلی تنهام...
خیلی...
+ نوشته شده در یکشنبه سی و یکم اردیبهشت ۱۳۹۱ ساعت 18:5 توسط آریا
|
پای من خسته ازاین رفتن بود